به اشتراک گذاشتن تجربیات درونی یا عملی یا حتی روزانهها میتونه خیلی خوب باشه و روی دیگران اثر بذاره و بهشون کمک کنه (همونطور که نوشتههای سایرین به من کمک کرده) ولی با روحیات یا مدل شخصیت من همخونی نداره.
به نظر من یکی از مهمترین چیزایی که یه آدم باید تو زندگیش بهش برسه اینه که زندگی یه آدم، تمام اجزایی که زندگی یه شخصو میسازه بهشدت شخصیه. یه روز این پست رو نوشتم و هنوزم نظرم همونه و به نظم چیزی که الان دارم میگم مغایرتی با نظرم درمورد پیوستگی آدما با هم نداره. با تمام تلاشی که میکنم و تا حدودی هم تو وجودم نهادینه شده که تحت تآثیر آدما قرار نگیرم و ازشون ناراحت نشم ولی هنوزم عاملی که بیشتر از هر چیزی میتونه منو برنجونه و غمگین کنه اینه که آدما بجای توجه به خودشون و داشتههای خودشون، پا وسط زندگی دیگران برن چه با حسادت چه قضاوت و اظهار نظر چه با محدود کردن آزادی دیگران. اتفاقاً اینجور آدما چشمشون به دیگرانه ولی درعین حال خودخواه و خودمحورن. اینجور مواقع یه چیز آرومم میکنه، اینکه به قدرت مطلق خدا پناه ببرم و اینکه تلاش کنم از رفتار اون آدم برای رشد خودم استفاده کنم.
طرفدار اینم که یه کاریو مطلقاً بخاطر ارزش اون کار انجام بدم. نمیگم صد درصد اینجور بودم که تمایل آدما برای اینکه دیگران رو در جریان اجزای مختلف زندگیشون قرار بدن بهطرز عجیبی انگار فطریه که البته اینم صورتای مختلفی داره، یکی به نازلترین شکلش که شوآف و امثال این باشه متمایل میشه یکی هم توی یه مسیری پیش میره و بعد دیگران نتایج و آثار اون پیشروی رو میبینن.
من؟ بزرگترین و مهمترین غمها و خوشحالیهام رو هیچ وقت با هیچ کسی درمیون نذاشتهم. ترجیح میدم خلوصش حفظ بشه تا اینکه بخوام دیگرانم ازش مطلع کنم؛ که چی بشه؟ تا جایی که امکانش بوده مشکلات و تصمیم و برنامههام رو هم تو ذهن و دل خودم نگه داشتم. حتی به شکل افراطی حذر کردهم از کارا و چیزایی که دیگران از روی دست هم انجام میدن یا گذشتهم از داشتن چیزایی که باعث میشده کسی بابتش منت بذاره.
خلاف سنگینم این وبلاگ بوده. تا اردیبهشت 94 فقط وبلاگای تخصصی، وبلاگای هنری و ادبی و وبلاگای سرگرمی رو میشناختم تا اینکه با یه سرچ اینترنتی به وبلاگ ماهی طلا رسیدم و از اونجا به وبلاگای دیگه. با خودم گفتم چقد خوبه دوستیایی که اینجوری بوجود بیاد. بین آدمایی که، هرچند تا حدودی، از طریق درونشون با هم آشنا میشن. و چه روش خوبیه برای گفتن یه سری حرفایی که تو دنیای غیرمجازی امکان گفتنش نیست. هرچند اینجا هم اونقدری که شاید اول اولش در نظرم بود از اتفاقات زندگیم ننوشتم و از مهمترین اتفاقات جاری در زندگیم هم حرفی نزدم و نخواهم زد
فکر میکنم اصلی ترین ویژگی من این بوده. و حالا احساس میکنم باید بهش برگردم. اینکه مسائلمو پیش خودم حل کنم. ترجیح دادن نوع خالص هرچیزی یعنی نوعی که "وقتی خودت درکش کردی و خودت احساسش کردی و .، کافیه. اگه قراره اثر مثبتی بذاره خب رو خودت گذاشته و اگه نتونه خودتو تغییر بده پس روی دیگری هم اثری نداره". ناگفته نماند که از م نکردن هم گاهاً ضربه خوردهم. آدم ارتباطای گسترده نیستم. مینیمالیست و تنهایی طلبم. الان یه صفحهی اینستاگرام با اسم خودم ساختم که اونم فقط به این امید نگه میدارم که شاید مطالبی که بعضی اطرافیانم نمیدونن و نمیخونن و دلم میخواد بخونن و بدونن رو ازین طریق منتقل کنم. و همینطور برای اینکه قدری احساس انفعالو، اینکه نوشتهها و عکسای دیگرانو بخونم و ببینم و خودم فقط نظارهگر باشم، از بین ببرم.
البته به چیزایی که وبلاگ بهم داد آگاهم: حس خوب نوشتن توی وبلاگ، آشنا شدن و احساس صمیمیت و دلگرم شدن با آدمای نامرئی دوستداشتنی. و اینکه نوشتن توی بلاگ باعث شد یه چیزایی رو از بیرون ببینم و یه بخشایی از خودمو بهتر بشناسم.
با تمام چیزایی که گفتم، بازم نیاز داشتم پست قبلی رو بنویسم (فکرایی که برای یه نفر آدم 27 ساله دیره ولی قطعاً برای یه آدم 30 ساله دیرتره، اگه عمری باشه البته.) گفتم، این تمایل آدم به دیگران چیز عجیبیه و وبلاگ داشتن هم شدیدش میکنه انگار.
این آخرین پست وبلاگمه، از همه برای همه چیز ممنونم. هنوز میخوام بخونمتون و احتمالاً کامنت بذارم، پس، خداحافظی نداریم! دنبالکنندههای جدید گرامی هم اگه واقعاً از مطالب وبلاگ خوششون اومده میتونن به آرشیو مراجعه کنن چون برای من طوریه که انگار همهی پستامو همین الان نوشتم و اینطور نیست که مربوط به گذشته باشن.
درمورد این دوتا پست، وبلاگم، خودم اگه نظری داشتین، هرچی که به ذهنتون برسه، خوشحال میشم بدونم.
بعنوان حسنختام پیشنهاد میکنم این آهنگو گوش کنین؛ مناسبت خاصی نداره. فقط اینکه تازگیا پیداش کردم: بخت بیدار با صدای غلامحسین بنان
کارگردان: i vincenzo natal
برندهی جایزهی بهترین فیلم در فستیوال fantasporto در سال 2005
لینک دانلود: کلیک (زیرنویس فارسی این فیلم موجود نیست ولی مهم نیست!)
چند تا جمله درمورد برداشتم از فیلم و اینکه چرا ازش خوشم میآد نوشتم و حذف کردم بخاطر اینکه دلم نمیخواد چیزی از ماجرای فیلم رو لو بدم. پس به همینها اکتفا میکنم:
کمدی، باحال، ایده و پرداخت جذاب و غافلگیر کننده و درعینحال، معناگرا و روانشناختی.
جزو بهترین فیلمائیه که دیدهم و اگه کارگردان بودم یکی از فیلمهام چیزی شبیه این فیلم میشد بنابراین امیدوارم دیگران هم ترغیب بشن و حتما این فیلمو ببینن.
راستی فیلم بعد از تیتراژ هم ادامه داره، پنجرهشو نبندین!
بعداً نوشت:
۱. منظورم از اینکه انگلیسی بودن زیرنویس مهم نیست این نبود که زیرنویس فیلم مهم نیست!
فیلم رو دادم یه یه نفر ببینه. بعدش بهم میگه چی بود این فیلمه، حال بهم زن، ترسناک، انتزاعی.
میگم کمدی بود حتی. ترسناک چیه؟ زیرنویساشو خوندی؟ (با شناختی که ازش داشتم بهش گفته بودم همینطوری فیلمو نبینه بره جلو، حوصله کنه ترجمهش کنه)
میگه: نه همینطوری هی زدم جلو معلوم بود چی به چیه دیگه.
من: :/
فیلم: :/
کارگردان: :/
۲. ظاهراً به ندرت کسی از این فیلم خوشش میآد بنابراین اگه دانلودتون محدوده میتونین ریسک نکنین!
اولش میخواستم عذرخواهی کنم و دعوت عارفه درمورد نوشتن از بهار با تیتر بالا رو رد کنم چون اصلاً بلد نیستم متن مناسبتی یا موضوعی بنویسم.
ولی بعد تصمیم گرفتم یه پست کوتاه بذارم. هر چند بهار فصلی نیس که از بقیهی فصلا بیشتر دوسش داشته باشم ولی قشنگیاش کم نیست.
برای من مشخصترینشون یکی پرستوهان که خیلی دوسشون دارم. بهار امسال یه بار صبح زود، یه صحنهی قشنگ از جوجه پرستوها پشت پنجرهی اتاقم شکار کردم (این فیلم)
و یکی هم پیکنیکای خانوادگی، که توی تنها دو سالی که ماشین داشتیم بیشتر از سالای دیگه رفتیم. این عکس برای سال نود و یکه. با دیدن این صحنه واقعاً یه لحظه دلم خواست ای کاش گاو بودم :))
اعتراف میکنم قبلاَ دنبال یه بهانه بودم این عکسو بذارم چون خیلی دوسش دارم.
اینهمه که میگن باید درمورد فلان چیز فرهنگسازی بشه باید فرهنگ بهمان چیز بهوجود بیاد و.به نظر من همهش تو یه خط خلاصه میشه:
ارزش و اهمیت قائل شدن برای "دیگری".
برای فکر دیگری و آرامش دیگری و حق زندگی دیگری و . کسی که فقط به خودش اهمیت بده ذرهای حق برای دیگران قائل نباشه قطعاً تو همهی زمینهها بیفرهنگه. براش هیچ چیزی زشت و ضد ارزش نیست. هرچند ادعای خیلی چیزا رو داشته باشه. حتی توی این ادعاها هم "من"ِ خودشه که مهمه. اگه پاش بیوفته و منفعت خودش وسط باشه اونچیزی که ادعا کرده رو هم زیر پا میذاره. حتی ناراحت نکردن عزیزترین آدمش بعد از خواستههاش قرار میگیره.
کسایی که ته بشقاب غذاشون و حتی گاهی ته قابلمه رو میریزن تو سطل آشغال،
بعد از یه مدت احساس نمیکنن که کلاً، معذرت میخوام، دارن آشغال میخورن؟
آیا غذا اولش که تازهس خوبه و بهه بعد که یه مقدار دسزده شد، اَی میشه؟
آیا کسی که این کارو میکنه میتونه طبیعت رو دوست داشته باشه یا برای آدمای گرسنه دلش بسوزه؟ اگه میتونه، این دوست داشتن و دلسوزیه از چه نوعیه؟
یکی از دلایلی که خواستم فقط افراد مذکور رمز رو بگیرن این بود که فکر کردم شاید کسایی که افسردگی داشتن فقط جلوی افرادی مث خودشون راحت باشن که به این اعتراف کنن!
اما بهرحال احتمال اینکه یه نفر الکی بگه و رمز رو بگیره هست!
درنتیجه:
پست هنوز به دلایل دیگهای رمزدار میمونه اما کسایی که فکر میکنن تمایل دارن به افراد مذکور کمکی بکنن هم میتونن رمز رو بخوان.
سلام
این پست برای اینه که خواهش کنم درصورتی که کسی میخواد برای پست اورژانس افسردگی دو درخواست رمز بده فقط درصورتی درخواست بده که:
افسردگیهای عود کننده رو تجربه کرده (یعنی افسرده شده، دوباره حالش خوب شده و این روند بارها تکرار شده) و هنوز هم باتوجه به زمینهی درونی (ژنتیکی، فیزیولوژیکی یا هرچی) و شرایط محیطیش، بیم این میره که دوباره مبتلا بشه. بعلاوه یقین داشته باشه افسردگی رو تجربه کرده (از جمله شامل احساس عدم توانایی برای اینکه کاری در جهت بهبود حالش انجام بده و احساس عدم تمایل به انجام کارها یا حتی بیمیلی به غذا و ) و نه احساس غم، دلگرفتگی، تنهایی، تنبلی یا هر چیزی از این قبیل.
و لطفا فقط با شرایط بالا درخواست بدین و نه بدلیل کنجکاوی یا هر عامل دیگهای. بهرحال این پست فقط به درد افرادی که گفتم میخوره.
نقاشی پست قبل رو از روی نقاشی زیر کشیدم. همون موقع نذاشتمش که نقاشیم خیلی درنظرتون خار نشه :دی
کی بشه تو ترکیببندی و طراحی و رنگشناسی و چیزای دیگهای که حتی نمیدونم چی هستن اونقدری خوب بشم که دیگه نخوام از روی نقاشیای که کس دیگهای برای ترکیب و رنگ و .ش تصمیم گرفته کپی کنم؟
البته شده که از روی عکس نقاشی کنم و خودم تصمیم بگیرم که کجاشو با چه روشی بکشم بهتره و نتیجه بدک هم نشده ولی کشیدن نقاشی ذهنی یه چیز دیگس، انتزاعی که دیگه.
پوففففففف
البته اینم میدونم که وقتی تمام وجودتو صرف یه کاری بکنی کمکم به این چیزاهم میرسی ولی.بگذریم.
درباره این سایت